بولداگ


نام کتاب : بولداگ
نویسنده : آرتور میلر
مترجم : اکرم کبیری

 آرتور اشر میلر (زاده ۱۷ اکتبر ۱۹۱۵ - درگذشته ۱۱ فوریه ۲۰۰۵) نویسنده، نمایش‌نامه‌نویس و مقاله نویس آمریکایی یکی از معروفترین و برجسته ترین نویسندگان امریکاست، انتظارم از این داستان کوتاه زیادتر از این حرفها بود ..

خلاصه داستان: یه پسر کم سن بعد از مدتها تردید و در عین فقر برای خرید توله بولداگ پیش پیرزنی میره .اونجا  با پیرزن فروشنده سکس میکنه و توله رو مجانی میگیره. بعد از مدتی توله رو بخاطر بی احتیاطی از دست میده.
از اون به بعد مدتی فکرش به دوباره رفتن پیش پیرزن فروشنده مشغول میشه. هم برای گرفتن یه توله دیگه و هم احتمالاً یک سکس دیگه .اما نهایتا نمیره. آخر داستان هم با پیانو قطعه ای بداهه نوازی میکنه و مادرش که بداهه نواز بوده خوشحال میشه ... !! همین!






واکسی


کتاب واکسی از علی آرام :  مجموعه 7 داستان کوتاه
در کل این مجموعه داستانهایی درمورد فقر و انحطاط و فاحشگی و بدبختی و بیچارگی و بی پناهیه که آدمو به دنیای تلخ و کثیف و رئالی میبره که هست ولی همیشه سعی میکنیم فراموشش کنیم. نویسنده مشهدیه و داستانها پر از کلمات و اصطلاحات مشهدی ،  اکثر دیالوگها با لهجه مشهدی نوشته شده ن  و قهرمان  هر 7 قصه فقیر و  دربدر و واخورده هستن.
توی سایت نویسنده میشه این کتاب و سایر آثارش رو بصورت pdf خوند.
 داستان اول (عطش) در مورد زنیه که همسرش اونو با یه دختر کوچیک مدرسه ای رها کرده و کل داستان در مسیر رفتن  زن  تا خرازی ته بازارچه ست.  گرما و عطش و لذت خوردن نوشابه خنک خوب توصیف شده ن، ولی احساسات زنانهء زن اصلاً خوب توصیف نشدن، هرجا که باید در مورد درگیری های درونی زن چند جملهء درست و درمون بخونی و بری توی تعلیق که بالاخره زنه چیکار میکنه یهو میبینی نوشته ( گیج و منگ کمی آنجا ایستاد و یکباره بدون اینکه بداند چکار میکند وارد دکان شد.. ) و هیچ نقطه اوج و هیجانی هم وجود نداره، روی گرما و عطش اول داستان زیاد تاکید شده ولی یهو داستان بدون پرداخت تموم میشه. کل قضیه اینه که مثلاً زن توی اوج گرما و عطش میره بازار که پرگار بخره اما درمورد قیمتش اشتباه حساب کتاب کرده بوده و بخاطر نوشابه ای که توی راه  خریده  پولش کم میاد و در یه لحظه میره به پیشنهاد آنی فروشنده پرگار جواب مثبت میده و هم پرگار میگیره و هم دیگه عطش نداشته ... توی داستان عطش و تعزیر و تنسگل   این حس بهم منتقل شد که درواقع راوی دانای کل نیست بلکه فقط یک ناظر کنجکاو و دقیق و کمی منتقده که گاهی حتی بنظرم احساسات قهرمان  رو اشتباه تفسیر کرده و هرسه این داستانها هم نقش اصلیشون زنه.
اما داستانهایی که نقش اصلیشون مرده بهتر نوشته شدن، بخصوص اونایی که داستان از زبان دانای کل نیست بلکه از زبان یه ناظر خارجیه که فقط صحنه هایی که میبینه شرح میده، مثلا داستان ( دوست)
قصه های (رینگو) و (واکسی) هم بنظرم خوب بودن ولی (چکمه) رو نپسندیدم.

جنایت و مکافات 1


جنایت و مکافات اثر داستایوفسکی از رمانهای معروفیه که میگن خواندنش لازمه! یه داستان جنون آمیز طولانی  ... نمیدونم بد موقعی تصمیم به خوندنش گرفتم، یا اینکه هرموقع میخوندم همینطوری پر از تنش میشدم..  پسر دانشجویی در اثر فقر دست به جنایت وحشیانه ای میزنه در حالیکه موجود شریف و انساندوستی بوده .. غصه ش از ضرب و شتم یه یابوی پیر بدست صاحبش، دلسوزیش برای مرد ورشکسته ای که دخترش مجبور به خودفروشی شده، تلاشش برای کمک به دختر کم سنی که فریب خورده و به ابتذال کشیده شده و کلاً عواظف و افکار مثبتش این حس ترسناک رو بهم میده که برای جنایتکار بودن لازم نیست تا قعر رذالت و پستی رفت، میشه حتی مهربون و دلسوز بود ولی با تبر زد و کاسه سر یه زن جوون بیگناه رو از هم پاشوند!
 تا صفحه  90 پی دی اف خوندم که میشه 200  صفحه از کتاب کاغذی
نام کتاب : جنایت و مکافات
نویسنده : فئودور داستایوفسکی

ترجمه : مرحوم مهری آهی

انتشارات :خوارزمی
توضیحات : 790 صفحه کاغذی بدون مقدمه ( 385 صفحه پی دی اف )

آدن و آدم

رمان آدن و آدم نوشته عبدالرضا جغتای، 136 صفحه ست شامل 6 صفحه پیشگفتار کسل کننده ... از نوع نگارش و پرداخت متن معلومه که نویسنده اصلاً بویی از مهارتهای نویسندگی نبرده! نوشته جذابی نیست ولی سعی کردم بخونم.. شاید تونستم نکاتی ازش دربیارم که جالب باشه ..
داستان در مورد یک مجموعه آزمایشی خاصه که عده ای کودک باهوش و نابغهء برگزیده شده رو جمع کرده و آموزش داده و به کمک اونها  پیشرفتهای چشمگیری در زمینه ساخت موجودات هوشمند و خودمختار بوجود اورده... داستان همزمان از زبان دو راوی نقل میشه : دانای کل و بورگان (که یکی از همون نوابغ موسسه ست)
تا صفحه 30 خوندم و از نثر مزخرفش خسته شدم ... بیشتر شبیه اینه که بخوای مغلطه ای از یه کتاب درسی یا مقاله تخصصی هوش مصنوعی رو با توصیف و تشبیهات چرند بخونی ... بنظرم نویسنده خواسته یه چیزی شبیه ژول ورن بنظر بیاد! بیخیالش شدم ... شاید یه روز تا تهش خوندم .. شاید یه روز اصلاً نظرم هم نسبت بهش عوض شد و از دیدگاهی جالب بنظرم اومد ...

آدم کش ها

داستان آدم کشها از ارنست همینگوی یه داستان کوتاه بود. با ترجمه نجف دریابندری.
از این داستانهای کوتاه بی معنی. خوشم نیومد.
کل جریانش اینه که دونفر دنبال کشتن آله اندرسون هستن، که یه مشت زن سنگین وزن بوده. برای
کشتنش به رستورانی میرن که هرشب میرفته شام بخوره.
آشپز و صاحب رستوران رو میبندن و منتظر میشینن ولی آله نمیاد. اون دو تا هم میرن.
بعد صاحب رستوران میره و به آله اندرسون خبر میده که دونفر دنبالش بودن تا بکشنش.
اونم میگه که میدونسته و خیلی خونسرد و رله دراز میکشه روی تختش چون حوصله فرار
و یا حتی زنگ زدن به پلیس رو نداشته. تمام! بی معنی...
نام کتاب:آدم کشها
نویسنده:ارنست همینگوی
مترجم:نجف دریابندری
موضوع:داستان کوتاه
لینک دانلود با حجم 141 کیلو بایت 

مدیر مدرسه


نام کتاب : مدیر مدرسه
نویسنده : جلال آل احمد 
نوع کتاب: پی دی اف - 25 صفحه - بدون مقدمه و موخره!
خلاصه داستان: یه مدیر پیزوری به یه مدرسه وسط بیابون میره و سعی میکنه منصف باشه و بی آزار ولی آخرش نمیتونه روی خرده ظلمها و ریزه فسادها چشم ببنده و همپای بقیه معلمها و ناظم و مدیرها مفت بخوره و ملت رو سرکیسه کنه ... و نهایتاً استعفا میده.


نظر شخصی:آقای مدیر  مرد خیلی ضعیفی بود. به انصاف و حق و عدل اهمیت میداد ولی محکم نبود. زودرنج بود و از بی عدلی رنجیده میشد بجای اینکه اقدام کنه.. اعتماد بنفس نداشت و همش به نظرات احتمالی دیگران فکر میکرد و حتی وقتی حق با خودش بود میترسید و کوتاه میومد. بنظرم  عصبی و خسته بود و انرژی هیچ مبارزه ای با زندگی رو نداشت. مثل خودم همین چند وقت پیش و همونقدر که از خودم توی اون حال بدم میومد از مدیر مدرسه هم در اون حال بدم اومد. اما برعکس من اون انگار خوشش میومد همونطوری بی انرژی و سست و ضعیف بمونه.

قطع قاطع!

فهمیدم چرا خیلیا بهم میگن «با دست پس میزنی با پا پیش میکشی» چون در عین حالیکه یکی رو نمیخوام و ازش کناره گیری میکنم و با آرامش چیزهایی که باعث شده نخوامش براش میشمارم و با حرفام آزارش میدم ... اگر پیشم باشه در همون لحظه دوستش دارم و باهاش مهربونم و اگه پا بده ازش تعریفم میکنم، میخندم باهاش، شوخی میکنم ... خودم رو هم اینجوری توجیه میکنم که متمدنیم و قراره منطقی کات شیم! نه که با دعوا و قهر و فحش و کتک! از ته قلب هم معمولاً کسی که باهاش کات میکنم رو دوست دارم در حد یه آشنا و برام موجه نیست که یکی رو که نمیخوام باهاش باشم دوست هم نباید داشته باشم. خب معلومه طرف نمیدونه به کدوم سازم برقصه! گیج میشه .. فکر میکنه شاید باید اصرار کنه بازم و من تصمیمم قطعی نیست.. باید یاد بگیرم قاطع باشم در اینجور مواقع.